جدول جو
جدول جو

معنی علی وند - جستجوی لغت در جدول جو

علی وند
(عَ وَ)
تیره ای از طایفۀ ’بکش’ است و آن طایفه ای است از ایل ممسنی در فارس. این تیره را ’عالی وند’ نیز نامند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90) (ازفارسنامۀ ناصری، بلوکات فارس بلوک ممسنی ص 303)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علی داد
تصویر علی داد
(پسرانه)
علی (عربی) + داد (فارسی) داده علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پای وند
تصویر پای وند
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، چدار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ ؟)
ابن لالی بالی رومی حنفی. مشهور به منق و ملقب به علاءالدین. وی ادیب وبیانی و مورخ و فقیه و اصل او از شهر علائیه لی بود ودر قسطنطنیه میزیست و مدتی عهده دار قضاء در مرعش شد. تولدش در سال 934 هجری قمری و وفاتش در 992 هجری قمری روی داد. او راست: 1- افاضهالمفتاح فی حاشیه تغییر المفتاح ابن کمال، در معانی و بیان. 2- سر حاشیه بر شرح سید بر مفتاح. 3- حاشیه بر الهدایه الی باب الزکاه، در فروع فقه حنفی. 4- العقد المنظوم فی ذکر افاضل الروم، که ذیلی است بر شقائق نعمانیه. 5- نادرهالزمن فی تاریخ الیمن. (از معجم المؤلفین از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 1057 و... فهرس مخطوطات الظاهریۀ یوسف عش ج 6 ص 187 و هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 749)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ هَِ)
شیخ علی هندو،). از امرای بزرگ طغاتیمورخان بود و پسر او امیرولی است که پس از کشته شدن طغاتیمور بر ولایت جرجان مسلط گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 366 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان لک، بخش قروه، شهرستان سنندج. این ده مشهور به کریم آباد است. رجوع به کریم آباد شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
ابن عبدالله ادرنوی رومی حنفی. وی منطقی بود و درسال 1220 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- حاشیه بر شرح فناری بر ایساغوجی، در منطق. 2- الفوائد الوحیدیه علی الولدیه. (از هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 773)
لغت نامه دهخدا
(عَ وِ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان، شهرستان رشت. سکنۀ آن 571 تن است. آب آن از رود خانه نوررود که از شعب رود سفیدرود است تأمین میشود. محصول آن برنج و ابریشم و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
برانی. نحوی بود. او راست: 1- شرح سنی المطالب لهدایهالطالب، که در محرم سال 1291 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. 2- ضوابط الرسم فی ایضاح الرقم. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ کِ)
ابن اسماعیل بن ابراهیم بن جبارۀ کندی محلی سخاوی مالکی. ملقب به شرف الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جباره. رجوع به علی (ابن جباره...) شود
ابن مجاهدبن مسلم بن رفیع کابلی رازی کندی. مکنی به ابومجاهد. رجوع به کابلی (ابومجاهد علی بن...) و به علی (ابن مجاهدبن مسلم...) شود
ابن مظفر بن ابراهیم (یا هدیه) بن عمر بن یزید اسکندرانی وداعی دمشقی. متوفی در716 هجری قمری رجوع به علاءالدین (ابن مظفر...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ کَ)
ابن قربانعلی بن قاسم بن محمدعلی آملی کنی تهرانی. از فقهای بزرگ امامیه در نیمۀ دوم قرن سیزدهم بود. وی در سال 1220 هجری قمری در قریۀ کن واقع در دوفرسخی شمال تهران متولد شد و به قصد تحصیل مسافرتهای بسیار و طولانی کرد. سرانجام در اواخر عمر به ’کن’ بازگشت و در بیست وهفتم محرم سال 1306 هجری قمری در سن 86سالگی درگذشت و در شهر ری در جوار مرقد شاه عبدالعظیم دفن گردید. و پس از چندی که جسد ناصرالدین شاه قاجار را نیز در آنجا دفن کردند، مقبرۀ شیخ علی کنی در گوشه ای از مقبرۀ ناصرالدین شاه قرار گرفت. او راست: 1- تحقیق الدلائل فی شرح تلخیص المسائل. 2- توضیح المقال فی علم الدرایهو الرجال. 3- القضاء و الشهادات، در سه جلد. (از مصنفی علم الرجال آقابزرگ ص 332 و معجم المؤلفین از الاعلام زرکلی ج 5 ص 138 و اعیان الشیعۀ عاملی ج 42)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مُ شِدد)
ابن عمر بن قزل بن جلال ترکمانی. مشهور به مشد و ملقب به سیف الدین و مکنی به ابوالحسن. شاعر و از امراء بود. وی در سال 602 هجری قمری در مصر متولد شد و در روز عاشورای سال 656 هجری قمری در دمشق درگذشت. او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: الوافی صفدی ج 12 ص 128. البدایۀ ابن کثیر ج 13 ص 197. النجوم الزاهرۀ ابن تغری بردی ج 7 ص 64. شذرات الذهب ابن عماد ج 5ص 280. حسن المحاضرۀ سیوطی ج 1 ص 327. ایضاح المکنون بغدادی ج 491. هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 710
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق، بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. دارای 116 تن سکنه. آب آن از چشمه سارها تأمین می شود. و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سا وَ)
تیره ای است از هیهاوند، از طایفۀ چهارلنگ ایل بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 77)
لغت نامه دهخدا
(عَ بُ)
دهی است از دهستان نهارجانات، بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 36 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل، و 6 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. و محصول آن غلات است. اهالی به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. مزرعۀ ’مافریز’ جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ وِ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 21هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو فیروزآباد به گیودز پائین واقع شده است. هوای آن معتدل و دارای 172 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ هَِ)
اکبرآبادی هندی. ملقب به شرف الدین و متخلص به پیام. شاعربود و در حدود سال 1150 هجری قمری در گذشت. او را در حدود هفت هزار بیت شعر است. (از الذریعه ج 9 ص 751)
وی در مکه مجاور گشت و در سال 952 هجری قمری در قید حیات بود. او راست: 1- ترتیب الجامع الصغیر علی ابواب الفقه. 2- مختصر النهایۀ ابن اثیر. (از معجم المؤلفین)
ابن حسام الدین اکبرآبادی هندی مشهور به آرزو و ملقب به سراج الدین. رجوع به آرزو و علی شاه (ابن حسام الدین...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ سَ مَ)
ابن خواجه عبدالصمد گیلانی. مشهور به سمند. وی برادر حسین خان کلانتر اردو بود و در قرن 11 هجری قمری میزیست. او را برخی اشعار است. (از الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 470 از تذکرۀ نصرآبادی فصل 5 ص 137)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ سِ)
ابن ابی الحسن سندی مدنی. ملقب به نورالدین. محدث بود و در سال 1138 هجری قمری درگذشت. او راست: کفایهالحاجه فی شرح سنن ابن ماجه. (از معجم المؤلفین از فهرس الازهریه ج 1 ص 544). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
دهی از دهستان نورعلی است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 140 تن سکنه دارد. ساکنین از طایفۀ جوادی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده سرباز برای حکومت.
بنیچه ظاهراً از کلمه بن بمعنی ریشه اخذ شده و بمعنی اساسنامه و در اصطلاح مالیۀ سابق عبارت ازصورت تقسیم مالیات هر ده بر آب و خاک آن ده است که سهم هر جریب زمین یا ساعت آب یعنی واحد مالیاتی را معین و بدهی هر ملک را از کل مبلغ مالیات مشخص نماید. برای این که قشونگیری هم مثل مالیات بر پایۀ اساسی مستقر شود، بنیچۀ مالیاتی را مأخذ دادن سرباز هم مقرر داشتند. خرج سفر سرباز تا محل اردوگاه و فرستادن کمک خرج برای سرباز و پادارنه دادن به خانواده در مدت بودن او در سر خدمت، بر عهدۀ صاحب بنیچه (مالک) بود. دولت هم جیرۀ جنسی و مواجب نقدی در ششماهۀ مدت خدمت به او می پرداخت که در ششماهۀ مرخصی خانه نصف میشد. حقوق شش ماهۀ مرخصی خانه این افواج به اسم شش ماهه محلی در دستورالعمل (بودجه) هر ولایت بخرج می آمد. هر سال موقع نوشتن دستورالعمل هر ولایت معین میکردند که هر ولایتی چند فوج ساخلو (پادگان) لازم دارد تامصارف ششماهۀ سرخدمت آنها در دستورالعمل ولایت پیش بینی شود. (فرهنگ فارسی معین).
- صاحب بنیچه، کسی که مجاز به وصول مالیات بنیچه بود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
دهی از دهستان کرگاه، بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 200 تن، آب آن از چاه و رود خانه طاف و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفۀ بهاروند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان آواجیق، بخش حومه شهرستان ماکو. این ده مشهور به علوجنی شده است. رجوع به علوجنی شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جَ)
ابن شرف الملک فخرالدین علی بن ابی القاسم جندی، معروف به خواجه جهان و مکنّی به ابوالمکارم. وزیر سلطان جلال الدین منکبرنی. وی در زمان سلطنت محمد خوارزمشاه به امور دیوانی اشتغال داشت و بواسطۀ ظلم و تعدی بسیار، سلطان محمد فرمان به قتل او داد. اما شرف الملک پنهان گشت. و هنگامی که سلطان جلال الدین منکبرنی از مغولان شکست خورد و از سند عبور کرد، وی به خدمت سلطان درآمد. و پس از بازگشت جلال الدین از هندوستان وزارت او را به عهده گرفت. چند سالی بعد، پس از حملۀ تاتار به سلطان جلال الدین در دشت موغان (مغان) و گریز سلطان، شرف الملک که به ’اران’ متواری شده بود عصیان کرد و با ملوک اطراف آغاز مکاتبت نمود. سلطان چون به لشکرگاه بازگردید نامه ها به امرای اطراف فرستاد و شرف الملک را به قصد تحقیر ’بلدجن’ نامید، و این لقب او به روزگار گمنامی بوده است. اماپس از مدتی که سلطان به اران رفت و به قلعۀ ’حیزان’ رسید، از عصیان او تغافل کرد و او را نزد خود خواند. و شرف الملک کفن در گردن به خدمت رفت. و پس از مدتی به ’جاربرد’ از مضافات اران رسیدند، و سلطان به قلعه رفت تا وضع آنجا را ببیند و شرف الملک را نیز با خود برد. و والی قلعه را که ترکی ستمکار بود گفته بود که چون فرود آید، شرف الملک را نگه دارد و حبس کند و بند نهد. و قصد او آن بود که شرف الملک در حبس بماند تا تاتار بگریزند و بعد او را بیرون آورد و با شرایطی چند وزارت دهد. اما پس از چندی پنج تن سلاحدار فرستاد که سر او را ببرند و بیاورند و چنین کردند. وی مردی نازکدل و بخشنده و کریم بود، و اگرچه از تحصیل فضایل و اکتساب کمالات بهره نداشت، اما در حل وعقد و رتق وفتق امور دیوانی ید بیضا می نمود. اما چون کار او بالا گرفت به رنجانیدن اطرافیان و ایذاء آنها پرداخت چنانکه نزد سلطان از او غیبت می کردند. مال در نظر وی ناچیز بود. علما و پارسایان را محترم می داشت. وظایف را بسیار کرد و از این راه اموال دیوان از میان برفت. مستمری های وی از عطایای محمود غزنوی و بازماندگان وی و آل سلجوق نیز بیشتر بوده است. علامت شرف الملک بر فرمانهای سلطانی ’الحمدﷲ العظیم’ بود و بر توقیعات دیوان که طرۀ (علامت و مارک) آن ’الدیوان الاعلی’ نوشته می گشت، ’یعتمد ذلک’ بوده است. اما بر منشورهای خود که به بلاد خاصۀ خود میفرستاد و طغرای ’ابوالمکارم علی بن ابی القاسم خالصه امیرالمومنین’ داشت، ’اعتمادکنید’ بود. و نشانۀ وی بر رسیدها ’صحیح ذلک’ بوده است. (از سیرۀ جلال الدین) (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 664و چ تهران ج 2 ص 433) (دستورالوزراء خوندمیر ص 234)
ابن احمد بن علی جندی یمنی. او راست: 1- الالباب فی معرفه الاوائل و الاسباب، که در سال 714 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. 2- نزههالعقول. (از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون ص 1943)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خَ)
ابن احمد خرد یمانی. فقیه و اصولی و ادیب بود و به سال 994هجری قمری درگذشت. او را تحقیقی در رسالۀ قشیریه است. (از معجم المؤلفین بنقل از الاعلام زرکلی ج 5 ص 64)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حَ نَ)
ابن قاسم بن حنش ذیبینی صنعانی. از تاریخ نویسان بود. وی در سال 1143 هجری قمری در شهرذیبین از شهرهای یمن متولد شد و به حصن کوکبان منتقل گشت و آنگاه به دیگر شهرهای یمن نیز سفر کرد و به حج رفت و سرانجام به صنعاء آمد و در سال 1219 هجری قمری در آنجا درگذشت. او راست: تتمۀ تاریخ محسن بن حسن. (از معجم المؤلفین بنقل از الاعلام زرکلی ج 5 ص 137)
لغت نامه دهخدا
(عَ سُ دَ)
دهی است از دهستان خدابنده لو، بخش قروه، شهرستان سنندج. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری گل تپه، و 12هزارگزی خاور راه شوسۀ همدان به بیجار. ناحیه ای است کوهستانی وسردسیر، و دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات، حبوب، انگور، صیفی و لبنیات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است، و در تابستان از طریق سراب می توان اتومبیل برد. فاضل آب سراب را در زمستان و بهار در غار بالای این ده بوسیلۀ سدی جمعآوری می نمایند و در تابستان به مصرف آبیاری اراضی طراقیا میرسانند. نام اصلی این ده علی سد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زِ دَ)
شیخ علی زنده، وی از محرکان میرزا سعد وقاص در مخالفت با میرزا شاهرخ بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 593 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ رُ)
ابن حسن رندی (امیرامام جلال الدین...). وی در زمان حملۀ چنگیزخان به بخارا، مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود، و عطاملک جوینی در تاریخ جهانگشا نام وی را آورده است. رجوع به تاریخ مفصل ایران، مغول چ عباس اقبال ص 29 شود
ابن محمد بن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی، مشهور به ابن خروف و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی اشبیلی شود
ابن محمد بن ابراهیم بن عبدالله بن مالک بن عباد نفزی رندی مالکی، مشهور به ابن عباد. رجوع به علی نفزی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شعبه ای از طایفۀ عالی انور هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
ابن عبدالله شونی احمدی مصری شافعی. از مشایخ شعرانی در قرن دهم هجری قمری بود و در سال 944 ه. ق. درگذشت. او راست: مصباح الظلام بالصلاه و السلام علی خیرالانام. (از معجم المؤلفین از هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 744 و ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 492)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
دهی است کوچک از دهستان تمین، بخش میرجاوه، شهرستان زاهدان. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و در کنار راه فرعی میرجاوه به خاش، و دارای 45 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بوی سوختگی پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدا کردن افراد از فاصله ای دور که با صوتی مخصوص سورت گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
کله وند
فرهنگ گویش مازندرانی